سلام.واقعا نمیدونم اینجا میتونه دردی ازم دوا کنه یا نه به راهنمایی هاتون نیاز دارم خواهش میکنم نصیحت نکنید فقط راه حل بدین درمورد صبر هم حرفی نزنین.۵ ساله با پسری همدیگه رو میخوایم همسایه رو به رو و از فامیل هامونه.خواستن ما اینقدر جدی بوده که همه ما رو رسما زن و شوهر میدونستن رفتار مادرش با من عین عروس و مادرشوهر واقعی بود همینطور رفتار مامان من با اون عین دوماد و مادر زن.اوایل باباش مخالف بود ولی مادرش گفت که راضیش میکنه ما هم به همین امید با همدیگه بودیم سه سال از دوستیمون گذشت درسش تموم شد و وقت خواستگاری رسید اما باباش هنوز مخالف بود حدود یه ماه تو خونشون بحث بود یه هفته مونده به زمان عقد پسره گفت برو دنبال زندگیت و رابطه تموم شد مرداد سال قبل مادرش فوت کرد بخاطر مراسم ها و ... رابطه ی ما دوباره شروع شد تا یه ماه پیش هنوز ادامه داشت اشناهامون خیلی باهاش حرف زدن که پا جلو بذاره و بیاد خواستگاری ولی میگفت شرایطشو نداره.و هنوز پدرش مخالفه من دیروز شنیدم که پدرش دختری رو براش انتخاب کرده این در حالیه که همه ی اشناها و غریبه ها قضیه ما رو میدونن.دیشب باهاش صحبت کردم و گفت بعد از فوت مادرش درمورد من با پدرش دوباره حرف نزده و فکر نمیکنه که ما باهم ازدواج کنیم.من دیشب تا حالا به اینده فکر میکنم اینده ای که اون با ادم دیگه ای ازدواج کرده باشه به نگاه های بقیه روی من به ترحم هاشون به اینکه با خاطراتم چکار کنم به اینکه چجور دختر دیگه ای رو کنارش تحمل کنم و فقط یه راه به ذهنم رسیده خودکشی.از مرگ و عذاب اخرت میترسم ولی تنها راهی که راحت میشم همین خودکشیه ازتون راهنمایی میخوام قبل از اینکه کار احمقانه ای انجام بدم که قابل جبران نباشه حدود دوساعته که تو اینترنتم و عواقب و راه های خودکشی و بررسی میکنم کمکم کنید واقعا سریع نیاز دارم